مأوا
لغتنامه دهخدا
مأوا. [ م َءْ ] (ع اِ) جای بودن و با لفظ دادن و ساختن و گرفتن و به مأوا شدن مستعمل . (آنندراج ). مسکن و منزل و خانه و لانه و جایگاه و مقام و جای اقامت و مکان و جای سکونت . (ناظم الاطباء). رسم الخطی از مأوی :
چنان پندارد آن مسکین در اینجا
کزین خوشتر نباشد هیچ مأوا.
هر زمان این شاهباز ملک را
ساعد اقبال مأوا دیده ام .
در سیه کاری چو شب روی سپید آرم چو صبح
پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من .
در این ژرف صحرا که مأوای ماست
خورشهای ما صید صحرای ماست .
گذشت از شما کیست از دام و دد
که دارد در این دشت مأوای خود.
ز رحمت بر او شب نیارست خفت
به مأوای خود بازش آورد و گفت ...
و رجوع به مأوی شود.
- هشت مأوا ؛ هشت بهشت . هشت مأوی :
آن خط بیاموزتا برآیی
از چاه سقر تا به هشت مأوا.
و رجوع به هشت بهشت و هشت مأوی شود.
چنان پندارد آن مسکین در اینجا
کزین خوشتر نباشد هیچ مأوا.
هر زمان این شاهباز ملک را
ساعد اقبال مأوا دیده ام .
در سیه کاری چو شب روی سپید آرم چو صبح
پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من .
در این ژرف صحرا که مأوای ماست
خورشهای ما صید صحرای ماست .
گذشت از شما کیست از دام و دد
که دارد در این دشت مأوای خود.
ز رحمت بر او شب نیارست خفت
به مأوای خود بازش آورد و گفت ...
و رجوع به مأوی شود.
- هشت مأوا ؛ هشت بهشت . هشت مأوی :
آن خط بیاموزتا برآیی
از چاه سقر تا به هشت مأوا.
و رجوع به هشت بهشت و هشت مأوی شود.