ماهوی
لغتنامه دهخدا
ماهوی . (اِخ ) مرزبان مرو معاصر یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی . هنگامی که یزدگرد از سپاه عرب شکست خورد به سوی او رفت و از وی یاری خواست ولی او نسبت به یزدگرد خیانت ورزید :
پیاده شد از اسب ماهوی زود
بدان کهتری بندگیها فزود.
فرخزادچون روی ماهوی دید
سراسر سپاهش رده برکشید.
بدو گفت ماهوی کای پهلوان
مرا شاه چشم است و روشن روان .
چو ماهوی بدبخت خود کامه شد
ازو نزد بیژن یکی نامه شد.
و رجوع به ماهو و ماهوی سوری و ماهویه و مجمل التواریخ و القصص ص 84 و 284 شود.
پیاده شد از اسب ماهوی زود
بدان کهتری بندگیها فزود.
فرخزادچون روی ماهوی دید
سراسر سپاهش رده برکشید.
بدو گفت ماهوی کای پهلوان
مرا شاه چشم است و روشن روان .
چو ماهوی بدبخت خود کامه شد
ازو نزد بیژن یکی نامه شد.
و رجوع به ماهو و ماهوی سوری و ماهویه و مجمل التواریخ و القصص ص 84 و 284 شود.