ماه نو
لغتنامه دهخدا
ماه نو. [ هَِ ن ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هلال . (ترجمان القرآن ) (برهان ). هلال . (ناظم الاطباء). هلال . ابن مُزنَة. ابن مِلاط. (منتهی الارب ) :
ماه نو منخسف در گلوی فاخته ست
طوطیکان با حدیث ، قمریکان با انین .
چون ببریدی شود هریک از آن ده ماه نو
ور نبری باشد اندر ذات خود ماهی تمام .
الا تا ماه نو خیده کمان است
سپرگردد مه داه و چهارا.
(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
دوان اندرو ماهی سیم سیما
چو ماه نو اندر سپهر منور.
گشت بدرش چو ماه نو باریک
شد جهان پیش پیر زن تاریک .
ماه نو و صبح بین پیاله و باده
عکس شباهنگ برپیاله فتاده .
ماه نو را نیمه ٔقندیل عیسی یافته
دجله را پر حلقه ٔ زنجیر مطران دیده اند.
ماه نو دیدی و در روی مه نو شب عید
لعل می با قدح سیم برآمیخته اند.
خم کوس است که ماه نوذیحجه نمود
گر زمه لحن خوش زهره ٔزهرا شنوند.
به همه کس بنمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید.
خیال ابرویت پیوسته در گوش دلم گوید
کز آن چون ماه نو گشتم که در خورشید پیوستم .
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی
کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار.
چو ماه نو ره بیچارگان نظاره
زند به گوشه ٔ ابرو و در نقاب رود.
- ماه نو دیدن ؛ اِهلال . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). رؤیت هلال کردن .
|| کنایه از پادشاه جوان تازه بر تخت سلطنت نشسته :
جهان سر به سر نو شد از شاه نو
زایران برآمد یکی ماه نو.
|| معشوق نوجوان و زیبا. زن زیبا و جوان :
اگر در راه بینی شاه نو را
به شاه نو نمای این ماه نو را.
ماه نو منخسف در گلوی فاخته ست
طوطیکان با حدیث ، قمریکان با انین .
چون ببریدی شود هریک از آن ده ماه نو
ور نبری باشد اندر ذات خود ماهی تمام .
الا تا ماه نو خیده کمان است
سپرگردد مه داه و چهارا.
(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
دوان اندرو ماهی سیم سیما
چو ماه نو اندر سپهر منور.
گشت بدرش چو ماه نو باریک
شد جهان پیش پیر زن تاریک .
ماه نو و صبح بین پیاله و باده
عکس شباهنگ برپیاله فتاده .
ماه نو را نیمه ٔقندیل عیسی یافته
دجله را پر حلقه ٔ زنجیر مطران دیده اند.
ماه نو دیدی و در روی مه نو شب عید
لعل می با قدح سیم برآمیخته اند.
خم کوس است که ماه نوذیحجه نمود
گر زمه لحن خوش زهره ٔزهرا شنوند.
به همه کس بنمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید.
خیال ابرویت پیوسته در گوش دلم گوید
کز آن چون ماه نو گشتم که در خورشید پیوستم .
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی
کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار.
چو ماه نو ره بیچارگان نظاره
زند به گوشه ٔ ابرو و در نقاب رود.
- ماه نو دیدن ؛ اِهلال . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). رؤیت هلال کردن .
|| کنایه از پادشاه جوان تازه بر تخت سلطنت نشسته :
جهان سر به سر نو شد از شاه نو
زایران برآمد یکی ماه نو.
|| معشوق نوجوان و زیبا. زن زیبا و جوان :
اگر در راه بینی شاه نو را
به شاه نو نمای این ماه نو را.