ماتم
لغتنامه دهخدا
ماتم . [ ت َ ] (از ع ، اِ) مأتم . اندوه . غم . مصیبت . عزا. (ناظم الاطباء). سوک . عزا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مقابل سور. مقابل شادی :
به چاره ز چنگال من دور شد
همی ماتم او را از آن سور شد.
به دو گفت گشتاسب کاین غم چراست
به یک تاختن درد و ماتم چراست .
گر از داستان یک سخن کم بدی
روان مراجای ماتم بدی .
نبینم من آن بدکنش را ز دور
نه هنگام ماتم نه هنگام سور.
خیز بت رویا تا ما به سرکار شویم
که نه ایشان را سور آمد و ما را ماتم .
اندر آن کشور کو تیغ برآرد ز نیام
کس نپردازد یک روز به سور از ماتم .
سوری تو جهان را، بدل ماتم ، سوری !
زیرا که جهان را بدل ماتم سوری .
همواره شهنشاه جهان خرم باد
در خانه ٔ بدسگال او ماتم باد.
پوشید لباس خز ادکن
بر ماتم لاله چرخ اعظم .
بیا تا کج نشینم راست گویم
که کژی ماتم آرد راستی سور.
گیتی سیاه خانه شد از ظلمت وجود
گردون کبود جامه شد از ماتم وفا.
بر تن ز سرشک جامه ٔ عیدی
در ماتم دوستان دلسوزه .
نیمی بسوختم دل خاقانی از عنا
نیمی دگر که ماند به ماتم بسوختم .
از آنم به ماتم که زنده ست نفسم
چو مرد از پسش هیچ ماتم ندارم .
بجهت اقامت رسم ماتم در جوار ماتم سرای خاص او مجمعی منعقد ساختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 454).
روز عاشورا نمی دانی که هست
ماتم جانی که از قرنی به است .
پرس پرسان می شد اندر افتقاد
چیست این غم بر که این ماتم فتاد.
ماتم دوشد و غمم دو افتاد
فریاد که ماتمم دو افتاد.
- ازرق ماتم ؛ رنگ کبود و سیاه مخصوص عزا :
خاک درین خنبره ٔ غم چراست
رنگ خمش ازرق ماتم چراست .
- به ماتم شدن ؛ سوکواری کردن . عزادار شدن :
همه شهر ایران به ماتم شدند
پر از درد نزدیک رستم شدند.
دلیران ایران به ماتم شدند
پر از غم به درگاه رستم شدند.
- به ماتم نشستن ؛ سوکواری کردن . عزاداری کردن :
ز سر برگرفتندگردان کلاه
به ماتم نشستند با سوک شاه .
وزیر به ماتم بنشست و همه ٔ اعیان و بزرگان نزدیک وی رفتند و از شهامت وی آن دیدم که آب از چشم وی بیرون نیامد. (تاریخ بیهقی ).
- رنگ ماتم گرفتن ؛ سیاه شدن :
تا چشم تو ریخت خون عشاق
زلف تو گرفت رنگ ماتم .
|| محل گرد آمدن سوکیان و عزاداران و نوحه سرایان . عزاخانه . مجلس ختم . مجلس ترحیم . پرسه . مصیبت سرای . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگر بزرگی و محتشمی گذشتی وی به ماتم آمدی . (تاریخ بیهقی ). و دیدم او را که به ماتم بوسهل دیوانی آمده بود. (تاریخ بیهقی ).
گر بود در ماتمی صد نوحه گر
آه صاحب دردرا باشداثر.
هرگاه که در ماتم من نوحه گر آید
ماتمزده باید که بود نوحه گر من .
به چاره ز چنگال من دور شد
همی ماتم او را از آن سور شد.
به دو گفت گشتاسب کاین غم چراست
به یک تاختن درد و ماتم چراست .
گر از داستان یک سخن کم بدی
روان مراجای ماتم بدی .
نبینم من آن بدکنش را ز دور
نه هنگام ماتم نه هنگام سور.
خیز بت رویا تا ما به سرکار شویم
که نه ایشان را سور آمد و ما را ماتم .
اندر آن کشور کو تیغ برآرد ز نیام
کس نپردازد یک روز به سور از ماتم .
سوری تو جهان را، بدل ماتم ، سوری !
زیرا که جهان را بدل ماتم سوری .
همواره شهنشاه جهان خرم باد
در خانه ٔ بدسگال او ماتم باد.
پوشید لباس خز ادکن
بر ماتم لاله چرخ اعظم .
بیا تا کج نشینم راست گویم
که کژی ماتم آرد راستی سور.
گیتی سیاه خانه شد از ظلمت وجود
گردون کبود جامه شد از ماتم وفا.
بر تن ز سرشک جامه ٔ عیدی
در ماتم دوستان دلسوزه .
نیمی بسوختم دل خاقانی از عنا
نیمی دگر که ماند به ماتم بسوختم .
از آنم به ماتم که زنده ست نفسم
چو مرد از پسش هیچ ماتم ندارم .
بجهت اقامت رسم ماتم در جوار ماتم سرای خاص او مجمعی منعقد ساختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 454).
روز عاشورا نمی دانی که هست
ماتم جانی که از قرنی به است .
پرس پرسان می شد اندر افتقاد
چیست این غم بر که این ماتم فتاد.
ماتم دوشد و غمم دو افتاد
فریاد که ماتمم دو افتاد.
- ازرق ماتم ؛ رنگ کبود و سیاه مخصوص عزا :
خاک درین خنبره ٔ غم چراست
رنگ خمش ازرق ماتم چراست .
- به ماتم شدن ؛ سوکواری کردن . عزادار شدن :
همه شهر ایران به ماتم شدند
پر از درد نزدیک رستم شدند.
دلیران ایران به ماتم شدند
پر از غم به درگاه رستم شدند.
- به ماتم نشستن ؛ سوکواری کردن . عزاداری کردن :
ز سر برگرفتندگردان کلاه
به ماتم نشستند با سوک شاه .
وزیر به ماتم بنشست و همه ٔ اعیان و بزرگان نزدیک وی رفتند و از شهامت وی آن دیدم که آب از چشم وی بیرون نیامد. (تاریخ بیهقی ).
- رنگ ماتم گرفتن ؛ سیاه شدن :
تا چشم تو ریخت خون عشاق
زلف تو گرفت رنگ ماتم .
|| محل گرد آمدن سوکیان و عزاداران و نوحه سرایان . عزاخانه . مجلس ختم . مجلس ترحیم . پرسه . مصیبت سرای . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگر بزرگی و محتشمی گذشتی وی به ماتم آمدی . (تاریخ بیهقی ). و دیدم او را که به ماتم بوسهل دیوانی آمده بود. (تاریخ بیهقی ).
گر بود در ماتمی صد نوحه گر
آه صاحب دردرا باشداثر.
هرگاه که در ماتم من نوحه گر آید
ماتمزده باید که بود نوحه گر من .