ما
لغتنامه دهخدا
ما. (ضمیر) ضمیر متکلم معالغیر و بیان آن به جمع و مفرد هر دو آمده است . (آنندراج ). کلمه ٔ اشاره که بدان اشاره می کنند به اول شخص جمع از هر نوع . (ناظم الاطباء). ضمیر اول شخص جمع (متکلم معالغیر) و آن ضمیر منفصل است ، گاه در حالت فاعلی باشد و گاه در حالت مفعولی و گاه در حالت اضافی . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). من که با یک تن [ آید ] یا با جمعی دیگر. من و دیگری یا دیگران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای بلبل خوش آوا آوا ده
ای ساقی آن قدح را با ما ده .
بت پرستی گرفته ایم همه
این جهان چون بت است و ما شمنیم .
نباشد زین زمانه بس شگفتی
اگر بر ما ببارد آذرخشا.
نقل ما خوشه ٔ انگور بود ساغر سفچ
بلبل و صلصل رامشگر و در دست عصیر.
آمد نوروزو نو دمید بنفشه
بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه .
هرچه ورزیدند ما را سالیان
شد به دشت اندر به ساعت تند و خوند.
گر خوار شدم سوی بت خویش روا باد
اندی که بر مهتر ما خوار نیم خوار.
گر شوم بودتی به غلامی به نزد خویش
با ریش شومتر به بر ما هرآینه .
زی تیر نگه کرد و پر خویش در آن دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست .
آنچه بر ما می رسد آنهم ز ماست .
چو بنیاد ایجاد ما بر فناست
به مرگ کسی شادمانی خطاست .
ما نگوئیم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه ٔ کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم .
- ما و من ؛ کنایه از خودخواهی و غرور و تکبر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نردبان خلق این ما و من است
عاقبت زین نردبان افتادن است .
|| بجای من به کار رود :
بدو گفت رامشگری بر در است
که از من به سال و هنر برتر است
نباید که در پیش خسرو شود
که ما کهنه گردیم و او نو شود.
ما آبروی خویش به گوهر نمی دهیم
بخل بجا به همت حاتم برابرست .
یاد آن وقت که ما دل شده را یاری بود
هرکسی را به سر کوی کسی کاری بود.
صف مژگان تو گر سایه بدریا فکند
خار قلاب شود در بدن ماهی ما.
|| گاه در مفرد استعمال شود، برای افاده ٔ تعظیم و تفخیم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اهل جمله ٔ آن ولایت گردن برافراشته تا نام ما بر آن نشیند و به ضبط ما آراسته گردد. (تاریخ بیهقی ). دلهای رعیت و لشکری بر طاعت ما بیارامید. (تاریخ بیهقی ). و ما [ سلطان مسعود ] در این هفته حرکت خواهیم کرد بر جانب بلخ تا این زمستان آنجا باشیم . (تاریخ بیهقی ). باد تخت و ملک در سر برادر ما [ یعنی درسر محمد برادر مسعود ] شده بود. (تاریخ بیهقی ).
ای بلبل خوش آوا آوا ده
ای ساقی آن قدح را با ما ده .
بت پرستی گرفته ایم همه
این جهان چون بت است و ما شمنیم .
نباشد زین زمانه بس شگفتی
اگر بر ما ببارد آذرخشا.
نقل ما خوشه ٔ انگور بود ساغر سفچ
بلبل و صلصل رامشگر و در دست عصیر.
آمد نوروزو نو دمید بنفشه
بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه .
هرچه ورزیدند ما را سالیان
شد به دشت اندر به ساعت تند و خوند.
گر خوار شدم سوی بت خویش روا باد
اندی که بر مهتر ما خوار نیم خوار.
گر شوم بودتی به غلامی به نزد خویش
با ریش شومتر به بر ما هرآینه .
زی تیر نگه کرد و پر خویش در آن دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست .
آنچه بر ما می رسد آنهم ز ماست .
چو بنیاد ایجاد ما بر فناست
به مرگ کسی شادمانی خطاست .
ما نگوئیم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه ٔ کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم .
- ما و من ؛ کنایه از خودخواهی و غرور و تکبر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نردبان خلق این ما و من است
عاقبت زین نردبان افتادن است .
|| بجای من به کار رود :
بدو گفت رامشگری بر در است
که از من به سال و هنر برتر است
نباید که در پیش خسرو شود
که ما کهنه گردیم و او نو شود.
ما آبروی خویش به گوهر نمی دهیم
بخل بجا به همت حاتم برابرست .
یاد آن وقت که ما دل شده را یاری بود
هرکسی را به سر کوی کسی کاری بود.
صف مژگان تو گر سایه بدریا فکند
خار قلاب شود در بدن ماهی ما.
|| گاه در مفرد استعمال شود، برای افاده ٔ تعظیم و تفخیم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اهل جمله ٔ آن ولایت گردن برافراشته تا نام ما بر آن نشیند و به ضبط ما آراسته گردد. (تاریخ بیهقی ). دلهای رعیت و لشکری بر طاعت ما بیارامید. (تاریخ بیهقی ). و ما [ سلطان مسعود ] در این هفته حرکت خواهیم کرد بر جانب بلخ تا این زمستان آنجا باشیم . (تاریخ بیهقی ). باد تخت و ملک در سر برادر ما [ یعنی درسر محمد برادر مسعود ] شده بود. (تاریخ بیهقی ).