لیلاج
لغتنامه دهخدا
لیلاج . [ ل َ ] (اِخ ) لجلاج . مقامری مَثلی . مصحف لجلاج . بنابر مشهور نام واضع شطرنج و صحیح واضع نرد. (آنندراج ) :
همچو فرزین کجرو است و رخ سیه بر نطع شاه
آنکه تلقین میکند شطرنج مر لیلاج را.
کاتبی بازی از آن رخ نگر و حاضر باش
که شود مات در این عرصه هزاران لیلاج .
گر تخته نرد سازد تابوت سرکشم را
لیلاج هم نیارد زآن تخته برد کردن .
ردای شید قناعت به دوش دارم لیک
زنم به نردطمع تخته بر سر لیلاج .
و رجوع به لجلاج شود.
همچو فرزین کجرو است و رخ سیه بر نطع شاه
آنکه تلقین میکند شطرنج مر لیلاج را.
کاتبی بازی از آن رخ نگر و حاضر باش
که شود مات در این عرصه هزاران لیلاج .
گر تخته نرد سازد تابوت سرکشم را
لیلاج هم نیارد زآن تخته برد کردن .
ردای شید قناعت به دوش دارم لیک
زنم به نردطمع تخته بر سر لیلاج .
و رجوع به لجلاج شود.