لوم
لغتنامه دهخدا
لوم . [ ل َ ] (ع مص ) لومَة. ملام . ملامة. (منتهی الارب ). اِلامة. نکوهش . سرزنش . سرکوفت . بیغار. بیغاره . سراکوفت . تعییر. توبیخ . تعنیف . سرزنش کردن . (ترجمان القرآن جرجانی ). نکوهیدن . (تاج المصادر) (دهار). ملامت کردن . (زوزنی ). عَذل :
نصیحتگری لومش آغاز کرد
که خود را بکشتی در این آب سرد.
در این سودا بترس از لوم لائم .
|| ترس . بیم . (از منتهی الارب ).
نصیحتگری لومش آغاز کرد
که خود را بکشتی در این آب سرد.
در این سودا بترس از لوم لائم .
|| ترس . بیم . (از منتهی الارب ).