لولی
لغتنامه دهخدا
لولی . (ص نسبی ، اِ) منسوب به لول که به معنی بی شرمی و بی حیائی باشد. (از غیاث ). لوری . فیج . غره چی . زط. چیگانه .زنگاری . کولی . غربالبند. غرچه . قرشمال . سوزمانی . توشمال . زنگانه . کاولی . کابلی . کاول . کاوول . بکاوول . بکاول . زرگر کرمانی . گیلانی . حرامی . لوند. غربتی . یوت .الواط. سرودگوی کوچه ها و گدای در خانه ها و در هندوستان زن فاحشه و قحبه را گویند. (برهان ) :
این دل سرگشته همچون لولیان
بار دیگر جای مسکن میکند.
اگر شجاع الدین عقل غالب آید نفس لولی باش لوند شکل هر جانشین یاوه روی را اسیر کند. (کتاب المعارف ).
با ترکتاز طره ٔ هندوی تو مرا
همواره همچو بنگه لولی است خان و مان .
مهبط نور الهی نشود خانه ٔ دیو
بنگه لولی کی منزل سلطان گردد.
مشک لولی نه لایق طیب است
روستائی که می خورد عیب است .
حب ّ لولی گر از شکر باشد
حبةالقلب را بتر باشد.
ز مهر آینه لولی زن سپیده فروش
ز فرق خود قصب زرد ماهتاب نهد.
زهی ترک کمان ابرو دو چشمت راست پیوسته
سنانهاگرد بر گرد دو لولی طفل بازیگر.
صبا زآن لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش .
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را.
لولئی با پسر خود ماجرا میکرد که تو هیچ کاری نمی کنی و عمر در بطالت به سر می بری ... (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 141).
باده و چنگ و شاهد و لولی
عقلها را دهند معزولی .
تیغ غزا مرد نکو را بود
تیغ زبان لولی کو را بود.
و رجوع به لولیان شود.
|| نازک و لطیف و ظریف . (برهان ).
این دل سرگشته همچون لولیان
بار دیگر جای مسکن میکند.
اگر شجاع الدین عقل غالب آید نفس لولی باش لوند شکل هر جانشین یاوه روی را اسیر کند. (کتاب المعارف ).
با ترکتاز طره ٔ هندوی تو مرا
همواره همچو بنگه لولی است خان و مان .
مهبط نور الهی نشود خانه ٔ دیو
بنگه لولی کی منزل سلطان گردد.
مشک لولی نه لایق طیب است
روستائی که می خورد عیب است .
حب ّ لولی گر از شکر باشد
حبةالقلب را بتر باشد.
ز مهر آینه لولی زن سپیده فروش
ز فرق خود قصب زرد ماهتاب نهد.
زهی ترک کمان ابرو دو چشمت راست پیوسته
سنانهاگرد بر گرد دو لولی طفل بازیگر.
صبا زآن لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش .
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را.
لولئی با پسر خود ماجرا میکرد که تو هیچ کاری نمی کنی و عمر در بطالت به سر می بری ... (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 141).
باده و چنگ و شاهد و لولی
عقلها را دهند معزولی .
تیغ غزا مرد نکو را بود
تیغ زبان لولی کو را بود.
و رجوع به لولیان شود.
|| نازک و لطیف و ظریف . (برهان ).