لوا
لغتنامه دهخدا
لوا. [ ل ِ ] (ع اِ) لِواء. رایت . عَلَم . درفش . رجوع به لواء شود :
همانا که باشد مرا دستگیر
خداوند تاج و لوا و سریر [ نبی ] .
معتمد...عهد و منشور و لوا فرستاد [ یعقوب لیث را ] به ولایت بلخ و تخارستان و پارس و کرمان و سجستان و سند. (تاریخ سیستان ). و سیاه پوشان با او و خود سیاه پوشیده ولوا به دست سواری دادند. (تاریخ بیهقی ص 43 چ ادیب ).عمرو را وعده ها کردند که بازگردد و به نشابور بباشدتا منشور و عهد و لوا آنجا بدو رسد. (تاریخ بیهقی ص 296). اما رسول چون به نشابور آمد با دو خادم و دو خلعت و کرامات و لوا و عهد آوردند هفتصدهزار درم در کار ایشان بشد. (تاریخ بیهقی ص 296). خداوند [ مسعود ] یاد دارد که به نشابور رسول خلیفه آمد و لوا و خلعت آورد. (تاریخ بیهقی ص 177). پس از رسیدن ما به نشابور رسول خلیفه دررسید با عهد و لوا و نعوت و کرامات .(تاریخ بیهقی ). نامه ای که از سپاهان نبشته بودند خبر گذشته شدن سلطان محمود... و خواستن لوا و عهد [ ازخلیفه ]. (تاریخ بیهقی ). و آنچه خواسته آمده است ازلوا و عهد و کرامات با رسول بر اثر است . (تاریخ بیهقی ). امیرالمؤمنین القادرباﷲ وی را خلعت و عهد و لوا و لقب فرستاد یمین الدولة و زین الملة به دست حسین سالار حاجبان . (تاریخ بیهقی ص 682). امیر ببوسید و کلاه برداشت و بر سر نهاد و لوا بداشت بر دست راستش . (تاریخ بیهقی ص 378). سه خلعت ساختند، چنانکه رسم والیان باشد: کلاه دو شاخ و لوا و جامه ٔ دوخته برسم و اسب و استام و... (تاریخ بیهقی ص 501). لوا خواست بیاوردند به دست خویش ببست . (تاریخ بیهقی ص 477).
وز آن پس آمدش منشور و خلعت
لوای پادشاهی از خلیفت .
گه رستخیز آب کوثر وراست
لوا و شفاعت سراسر وراست .
عرش این عرش کسی بود که در حرب رسول
چو همه عاجز گشتند بدو داد لواش .
دانند که در عالم این شهره لوائی است
پنهان شده در سایه ٔ این شهره لوااند.
احمد لوای خویش علی را سپرده بود
من زیر آن بزرگ و مبارک لوا شدم .
زیر لوای خدای راه بیابی
گر بنمائی مرا کز اهل لوائی .
لوا و عهد و خطاب خلیفه ٔ بغداد
خدای عز و جل بر ملک خجسته کناد.
از وقت طلوع لوای صبح تا استوای آفتاب میان ایشان مناجزت رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 405). پناه عزت منقوض و لواء مجدت مخفوض .(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 444). به هوای دولت او برخاست و در نصرت لوای او جد بلیغ نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). در خدمت لوای او به ولایت ایلک خان رفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). او نیز از سر صدق موالات و خلوص موافات در خدمت لوای میمون او روان شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
چون سه حرف میانه ٔ نامت
از قبولم لوا فرستادی .
ای تحت لوایت همه آفاق و ندانم
ظل ملک العرش و یا عرش لوائی .
در بر بیدبن نگر لشکر مور صف زده
گرد لوای سام بین موکب حام لشکری .
قدر تو لوا زده ست بر عرش
در سایه ٔ آن لوات جویم .
درید جوزا جیب و برید پروین عقد
گذاشت مهر دواج و فکند صبح لوا.
شاه فریدون لوا خضر سکندرسپاه
خسرو امت پناه اتسز مهدی شعار.
داور مهدی سیاست مهدی امت پناه
رستم حیدرکفایت حیدر احمدلوا.
مصطفی زین گفت کآدم و انبیا
خلف من باشند در زیر لوا.
آن کس که لوای غیبت افراخته است
او از تن مردگان غذا ساخته است .
صاحب آنندراج گوید: برهنه از صفات و خورشید از تشبیهات علم است و با لفظ افراختن و زدن و بستن مستعمل . و این اشعار را شاهد آورده :
ای لوای فتح و فیروزی به چار ارکان زده
بندگان هندوت بر قلب ترکستان زده .
بهر جانب که خورشید لوایت سایه افکندی
ملازم بوده ام چون سایه نورعالم آرا را.
هر کس لوای راستی افراخت شد بلند
بالانشین جمله حروف است زین الف .
شکر خدا که صبر به نصرت لوا نبست
طرفی رفو ز چاک گریبان ما نبست .
همانا که باشد مرا دستگیر
خداوند تاج و لوا و سریر [ نبی ] .
معتمد...عهد و منشور و لوا فرستاد [ یعقوب لیث را ] به ولایت بلخ و تخارستان و پارس و کرمان و سجستان و سند. (تاریخ سیستان ). و سیاه پوشان با او و خود سیاه پوشیده ولوا به دست سواری دادند. (تاریخ بیهقی ص 43 چ ادیب ).عمرو را وعده ها کردند که بازگردد و به نشابور بباشدتا منشور و عهد و لوا آنجا بدو رسد. (تاریخ بیهقی ص 296). اما رسول چون به نشابور آمد با دو خادم و دو خلعت و کرامات و لوا و عهد آوردند هفتصدهزار درم در کار ایشان بشد. (تاریخ بیهقی ص 296). خداوند [ مسعود ] یاد دارد که به نشابور رسول خلیفه آمد و لوا و خلعت آورد. (تاریخ بیهقی ص 177). پس از رسیدن ما به نشابور رسول خلیفه دررسید با عهد و لوا و نعوت و کرامات .(تاریخ بیهقی ). نامه ای که از سپاهان نبشته بودند خبر گذشته شدن سلطان محمود... و خواستن لوا و عهد [ ازخلیفه ]. (تاریخ بیهقی ). و آنچه خواسته آمده است ازلوا و عهد و کرامات با رسول بر اثر است . (تاریخ بیهقی ). امیرالمؤمنین القادرباﷲ وی را خلعت و عهد و لوا و لقب فرستاد یمین الدولة و زین الملة به دست حسین سالار حاجبان . (تاریخ بیهقی ص 682). امیر ببوسید و کلاه برداشت و بر سر نهاد و لوا بداشت بر دست راستش . (تاریخ بیهقی ص 378). سه خلعت ساختند، چنانکه رسم والیان باشد: کلاه دو شاخ و لوا و جامه ٔ دوخته برسم و اسب و استام و... (تاریخ بیهقی ص 501). لوا خواست بیاوردند به دست خویش ببست . (تاریخ بیهقی ص 477).
وز آن پس آمدش منشور و خلعت
لوای پادشاهی از خلیفت .
گه رستخیز آب کوثر وراست
لوا و شفاعت سراسر وراست .
عرش این عرش کسی بود که در حرب رسول
چو همه عاجز گشتند بدو داد لواش .
دانند که در عالم این شهره لوائی است
پنهان شده در سایه ٔ این شهره لوااند.
احمد لوای خویش علی را سپرده بود
من زیر آن بزرگ و مبارک لوا شدم .
زیر لوای خدای راه بیابی
گر بنمائی مرا کز اهل لوائی .
لوا و عهد و خطاب خلیفه ٔ بغداد
خدای عز و جل بر ملک خجسته کناد.
از وقت طلوع لوای صبح تا استوای آفتاب میان ایشان مناجزت رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 405). پناه عزت منقوض و لواء مجدت مخفوض .(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 444). به هوای دولت او برخاست و در نصرت لوای او جد بلیغ نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). در خدمت لوای او به ولایت ایلک خان رفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). او نیز از سر صدق موالات و خلوص موافات در خدمت لوای میمون او روان شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
چون سه حرف میانه ٔ نامت
از قبولم لوا فرستادی .
ای تحت لوایت همه آفاق و ندانم
ظل ملک العرش و یا عرش لوائی .
در بر بیدبن نگر لشکر مور صف زده
گرد لوای سام بین موکب حام لشکری .
قدر تو لوا زده ست بر عرش
در سایه ٔ آن لوات جویم .
درید جوزا جیب و برید پروین عقد
گذاشت مهر دواج و فکند صبح لوا.
شاه فریدون لوا خضر سکندرسپاه
خسرو امت پناه اتسز مهدی شعار.
داور مهدی سیاست مهدی امت پناه
رستم حیدرکفایت حیدر احمدلوا.
مصطفی زین گفت کآدم و انبیا
خلف من باشند در زیر لوا.
آن کس که لوای غیبت افراخته است
او از تن مردگان غذا ساخته است .
صاحب آنندراج گوید: برهنه از صفات و خورشید از تشبیهات علم است و با لفظ افراختن و زدن و بستن مستعمل . و این اشعار را شاهد آورده :
ای لوای فتح و فیروزی به چار ارکان زده
بندگان هندوت بر قلب ترکستان زده .
بهر جانب که خورشید لوایت سایه افکندی
ملازم بوده ام چون سایه نورعالم آرا را.
هر کس لوای راستی افراخت شد بلند
بالانشین جمله حروف است زین الف .
شکر خدا که صبر به نصرت لوا نبست
طرفی رفو ز چاک گریبان ما نبست .