لقمان
لغتنامه دهخدا
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) نام مردی حکیم که بنابه روایات اسلامی اصلش حبشی بوده و در روزگار داود میزیسته است و در قرآن کریم ذکر وی آمده است :
کجاست آصف بن برخیا و کو لقمان
کجاست خواجه ابوزرجمهر نیک اختر.
آید به دلم کز خدا امین است
بر حکمت لقمان و ملکت جم .
از قول و فعل زین و لگامش نهم
افسار او ز حکمت لقمان کنم .
خرد را به ایمان و حکمت بپرور
که فرزند خود را چنین گفت لقمان .
سوی او آی اگر ندیدستی
ملک داود و حکمت لقمان .
ملک امامت سوی کیست که او راست
ملک سلیمان و علم و حکمت لقمان .
ای بارخدای همه ذریت آدم
با ملک سلیمانی و با حکمت لقمان .
چه معنی دارد این حالت که گفتی زنده شد یونس
چه حکمت باشد این معنی که گفتی بنده شد لقمان .
آباد به عقل گشت گردون
و آزاد به عقل گشت لقمان .
ای حجت علم و حکمت لقمان
بگزار به لفظ خوب حسانی .
اگر از خانه و از اهل جدا ماندم
جفت گشتستم با حکمت لقمانی .
ترا در نظم لعبتهای آزر
ترا در نثر حکمتهای لقمان .
نکنم باور کاحکام خراسان این است
گرچه صد هرمس و لقمان به خراسان بینم .
وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان اما
چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی .
بهر لقمه گشت لقمانی گرو
وقت لقمان است ای لقمه برو.
وز قطام لقمه لقمانی شود
طالب اِشکار پنهانی شود.
لقمان را گفتند: حکمت از که آموختی ؟ گفت : از نابینایان که تا جائی را نبینند (نپرواسند) قدم ننهند. (سعدی ). لقمان را گفتند: ادب از که آموختی ؟ گفت : از بی ادبان که هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم . (گلستان ). لقمان حکیم اندر آن قافله بود. یکی از کاروانیان گفت : مگر اینان را نصیحتی کنی ... گفت : دریغ باشد کلمه ٔ حکمت با ایشان گفتن . (گلستان ).
چو لقمان دید کاندر دست داود
همی آهن به معجز موم گردد
نپرسیدش چه میسازی ، چو دانست
که بی پرسیدنش معلوم گردد.
گنج صبر اختیار لقمان است
هرکه راصبر نیست حکمت نیست .
شنیدم که لقمان سیه فام بود
نه تن پرور و نازک اندام بود.
- امثال :
لقمان را حکمت آموختن غلط است .
و رجوع به لقمان حکیم ، لقمان بن باعورا و لقمان بن عاد شود.
کجاست آصف بن برخیا و کو لقمان
کجاست خواجه ابوزرجمهر نیک اختر.
آید به دلم کز خدا امین است
بر حکمت لقمان و ملکت جم .
از قول و فعل زین و لگامش نهم
افسار او ز حکمت لقمان کنم .
خرد را به ایمان و حکمت بپرور
که فرزند خود را چنین گفت لقمان .
سوی او آی اگر ندیدستی
ملک داود و حکمت لقمان .
ملک امامت سوی کیست که او راست
ملک سلیمان و علم و حکمت لقمان .
ای بارخدای همه ذریت آدم
با ملک سلیمانی و با حکمت لقمان .
چه معنی دارد این حالت که گفتی زنده شد یونس
چه حکمت باشد این معنی که گفتی بنده شد لقمان .
آباد به عقل گشت گردون
و آزاد به عقل گشت لقمان .
ای حجت علم و حکمت لقمان
بگزار به لفظ خوب حسانی .
اگر از خانه و از اهل جدا ماندم
جفت گشتستم با حکمت لقمانی .
ترا در نظم لعبتهای آزر
ترا در نثر حکمتهای لقمان .
نکنم باور کاحکام خراسان این است
گرچه صد هرمس و لقمان به خراسان بینم .
وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان اما
چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی .
بهر لقمه گشت لقمانی گرو
وقت لقمان است ای لقمه برو.
وز قطام لقمه لقمانی شود
طالب اِشکار پنهانی شود.
لقمان را گفتند: حکمت از که آموختی ؟ گفت : از نابینایان که تا جائی را نبینند (نپرواسند) قدم ننهند. (سعدی ). لقمان را گفتند: ادب از که آموختی ؟ گفت : از بی ادبان که هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم . (گلستان ). لقمان حکیم اندر آن قافله بود. یکی از کاروانیان گفت : مگر اینان را نصیحتی کنی ... گفت : دریغ باشد کلمه ٔ حکمت با ایشان گفتن . (گلستان ).
چو لقمان دید کاندر دست داود
همی آهن به معجز موم گردد
نپرسیدش چه میسازی ، چو دانست
که بی پرسیدنش معلوم گردد.
گنج صبر اختیار لقمان است
هرکه راصبر نیست حکمت نیست .
شنیدم که لقمان سیه فام بود
نه تن پرور و نازک اندام بود.
- امثال :
لقمان را حکمت آموختن غلط است .
و رجوع به لقمان حکیم ، لقمان بن باعورا و لقمان بن عاد شود.