لشکرکش
لغتنامه دهخدا
لشکرکش . [ ل َ ک َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ لشکر. قائدلشکر. سپه سالار. (آنندراج ). سردار لشکر :
نترسد از انبوه لشکرکشان
گر از ابر باشدبرو سرفشان .
چو بندوی خراد لشکرفروز
چو نستوه لشکرکش نیوسوز.
آنکه چون روی به خوارزم نهاد از فزعش
روی لشکرکش خوارزم درآورد آژنگ .
لشکرکشان ز بهر تقرب به روز جشن
شاید اگر که دیده کنندی نثار او.
سال و مه لشکرکش و لشکرشکن
روز شب کشورده و کشورستان .
شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن
سایه ٔ یزدان شه کشورده کشورستان .
سزد شاه ایران اگر سرکش است
که او را چو تو گرد لشکرکش است .
در معرض موازات بزرگان دولت و لشکرکشان ملک و اصحاب مناصب آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 436).
چنان بود پرخاش رستم درست
که لشکرکشان را فکندی نخست .
زشاهان و لشکرکشان عذر خواست
که بر جز منی شغل دارید راست .
چو لشکرکشی باشدش رهشناس
ز دشواری ره ندارد هراس .
نوباوه ٔ باغ اولین صلب
لشکرکش عهد آخرین تلب .
دیباجه ٔ مروت و دیوان معرفت
لشکرکش فتوت و سردار اتقیا.
وگر ترک خدمت کند لشکری
شود شاه لشکرکش از وی بری .
کجا رأی پیران لشکرکشش
کجا شیده آن ترک خنجرکشش .
و بانی آن امیراعدل اعظم سپهدار ایران لشکرکش توران ... (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 57).
نترسد از انبوه لشکرکشان
گر از ابر باشدبرو سرفشان .
چو بندوی خراد لشکرفروز
چو نستوه لشکرکش نیوسوز.
آنکه چون روی به خوارزم نهاد از فزعش
روی لشکرکش خوارزم درآورد آژنگ .
لشکرکشان ز بهر تقرب به روز جشن
شاید اگر که دیده کنندی نثار او.
سال و مه لشکرکش و لشکرشکن
روز شب کشورده و کشورستان .
شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن
سایه ٔ یزدان شه کشورده کشورستان .
سزد شاه ایران اگر سرکش است
که او را چو تو گرد لشکرکش است .
در معرض موازات بزرگان دولت و لشکرکشان ملک و اصحاب مناصب آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 436).
چنان بود پرخاش رستم درست
که لشکرکشان را فکندی نخست .
زشاهان و لشکرکشان عذر خواست
که بر جز منی شغل دارید راست .
چو لشکرکشی باشدش رهشناس
ز دشواری ره ندارد هراس .
نوباوه ٔ باغ اولین صلب
لشکرکش عهد آخرین تلب .
دیباجه ٔ مروت و دیوان معرفت
لشکرکش فتوت و سردار اتقیا.
وگر ترک خدمت کند لشکری
شود شاه لشکرکش از وی بری .
کجا رأی پیران لشکرکشش
کجا شیده آن ترک خنجرکشش .
و بانی آن امیراعدل اعظم سپهدار ایران لشکرکش توران ... (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 57).