لشکرفروز
لغتنامه دهخدا
لشکرفروز. [ ل َ ک َ ف ُ ] (نف مرکب ) لشکرافروز. رجوع به لشکرافروز شود :
سپهدار پیروز و لشکرفروز
هم او را بود کشور نیمروز.
دو جنگ گران کرده شد در سه روز
چهارم سیاوخش لشکرفروز.
چو بندوی خراد لشکرفروز
چو نستوه لشکرکش نیوسوز.
پدرت آن جهانگیرلشکرفروز
نه تابوت را شد سوی نیمروز.
همی رفت کاوس لشکرفروز
بزد گاه بر پیش کوه اسپروز.
چغانی چو فرطوس لشکرفروز
گهار گهانی گو گردسوز.
که سالار او بود بر نیمروز
گرانمایه و گرد و لشکرفروز.
یکی چاره سازم بر او من که روز
برآید بدین مرد لشکرفروز.
و زان دورتر آرش رزم توز
چو گوران شه آن گرد لشکرفروز.
سپهدار پیروز و لشکرفروز
هم او را بود کشور نیمروز.
دو جنگ گران کرده شد در سه روز
چهارم سیاوخش لشکرفروز.
چو بندوی خراد لشکرفروز
چو نستوه لشکرکش نیوسوز.
پدرت آن جهانگیرلشکرفروز
نه تابوت را شد سوی نیمروز.
همی رفت کاوس لشکرفروز
بزد گاه بر پیش کوه اسپروز.
چغانی چو فرطوس لشکرفروز
گهار گهانی گو گردسوز.
که سالار او بود بر نیمروز
گرانمایه و گرد و لشکرفروز.
یکی چاره سازم بر او من که روز
برآید بدین مرد لشکرفروز.
و زان دورتر آرش رزم توز
چو گوران شه آن گرد لشکرفروز.