لرزانیدن
لغتنامه دهخدا
لرزانیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) ارعاد. (تاج المصادر). ترعیش . (زوزنی ). ارعاش .(منتهی الارب ). ارجاد. (تاج المصادر). نفض . فشاندن . افشاندن . تلتلة. (منتهی الارب ). قرقفة. (منتهی الارب ).شیبانیدن . (برهان ). شیوانیدن . لرزاندن :
دست کو لرزان بود از ارتعاش
وانکه دستی راتو لرزانی ز جاش .
زان پشیمانی که لرزانیدیش
چون پشیمان نیست مرد مرتعش .
اقضام ؛ لرزانیدن و جنبانیدن شتر زنخ خود را. (منتهی الارب ).
دست کو لرزان بود از ارتعاش
وانکه دستی راتو لرزانی ز جاش .
زان پشیمانی که لرزانیدیش
چون پشیمان نیست مرد مرتعش .
اقضام ؛ لرزانیدن و جنبانیدن شتر زنخ خود را. (منتهی الارب ).