لختکی
لغتنامه دهخدا
لختکی . [ ل َ ت َ ] (ق مرکب ) (از: لخت + «ک » + «ی » نکره ) اندکی . کمکی . مقداری . قدری : اندر آن لختکی خم است . (التفهیم ). و لکن لختکی ازو گرایسته تر. (التفهیم ).
همی لختکی سیب هر بامداد
پریروی دخمه بدان کرم داد.
مرا ده ساقیا جام نخستین
که من مخمورم و میلم به جام است
ولیکن لختکی باریکتر ده
نبید یکمنی دادن کدام است .
بجنگ اندر خردمند نکورای
بماند آشتی را لختکی جای .
لختکی چون چرخ بیداری گزین کز بهر تو
منبری کرد از شرف چون شمس گردون اختیار.
همی لختکی سیب هر بامداد
پریروی دخمه بدان کرم داد.
مرا ده ساقیا جام نخستین
که من مخمورم و میلم به جام است
ولیکن لختکی باریکتر ده
نبید یکمنی دادن کدام است .
بجنگ اندر خردمند نکورای
بماند آشتی را لختکی جای .
لختکی چون چرخ بیداری گزین کز بهر تو
منبری کرد از شرف چون شمس گردون اختیار.