لج کردن
لغتنامه دهخدا
لج کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستیزه کردن . لجاج کردن . لجاجت کردن . ستهیدن . رجوع به لج و لجاج شود :
او [مؤذن بدآواز] ستیزه کرد و لج بی احتراز
گفت در کافرستان بانگ نماز.
هر چه میگفت لَلَه لج میکرد
دهنش را به لله کج میکرد.
او [مؤذن بدآواز] ستیزه کرد و لج بی احتراز
گفت در کافرستان بانگ نماز.
هر چه میگفت لَلَه لج میکرد
دهنش را به لله کج میکرد.