لبخند
لغتنامه دهخدا
لبخند. [ ل َ خ َ ] (اِ مرکب ) لبخنده . تبسم :
برقع از رخ به یک طرف افکند
عالمی زنده کرداز لبخند.
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه ٔ گل شکفتن آموخت .
برقع از رخ به یک طرف افکند
عالمی زنده کرداز لبخند.
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه ٔ گل شکفتن آموخت .