لاوسمه
لغتنامه دهخدا
لاوسمه . [ وَ م َ / م ِ ] (اِ) نام نسیجی است :
آیا بروی شاهد والا چه خوش زنند
مشاطگان جامه ٔ لاوسمه خالها.
گشته ام گرد گلستان و ریاض کمخا
الحق ای جامه ٔ لاوسمه چو گلزار تو نیست .
رخت لاوسمه و زربفت که بی زر بزرند
غیرت اطلس گلگون خور رخشانند.
ز لاوسمه زرها بنامش زدند
علم از مصنف ببامش زدند.
میارا رخت والا از غداد مشک و لاوسمه
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را.
به رخت دسته نقش ارچه بود خوبی چو لاوسمه
بشرب زرفشان و اطلس کمسان نمی ماند.
و دیگر دکانهای آراسته چون صورتگران اطلس خطا و نقاشان رخت دسته نقش و زردوزی و لاوسمه ... نظام قاری (دیوان البسه ص 55).
آیا بروی شاهد والا چه خوش زنند
مشاطگان جامه ٔ لاوسمه خالها.
گشته ام گرد گلستان و ریاض کمخا
الحق ای جامه ٔ لاوسمه چو گلزار تو نیست .
رخت لاوسمه و زربفت که بی زر بزرند
غیرت اطلس گلگون خور رخشانند.
ز لاوسمه زرها بنامش زدند
علم از مصنف ببامش زدند.
میارا رخت والا از غداد مشک و لاوسمه
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را.
به رخت دسته نقش ارچه بود خوبی چو لاوسمه
بشرب زرفشان و اطلس کمسان نمی ماند.
و دیگر دکانهای آراسته چون صورتگران اطلس خطا و نقاشان رخت دسته نقش و زردوزی و لاوسمه ... نظام قاری (دیوان البسه ص 55).