لاش کردن
لغتنامه دهخدا
لاش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غارت کردن . یغما کردن :
ای پسرگر دل و دین را سفها لاش کنند
تو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش .
|| تباه کردن . نابود کردن :
دیر نپاید که کند گشت چرخ
اینهمه را یکسره ناچیز و لاش .
ای پسرگر دل و دین را سفها لاش کنند
تو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش .
|| تباه کردن . نابود کردن :
دیر نپاید که کند گشت چرخ
اینهمه را یکسره ناچیز و لاش .