لاجوردی
لغتنامه دهخدا
لاجوردی . [ لاج ْ / ج َ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به لاجورد. || به رنگ لاجورد. کبود. || مجازاً، آسمان به مناسبت رنگ کبود یا آبی آن :
ز بیم چنبر این لاجوردی
همی بیرون جهم هزمان ز چنبر.
جائی است برین بام لاجوردی
کانجای ترا جاودان مکان است .
برای آنکه نقش تو نگارند
دل خاقانی آمد لاجوردی .
ای چرخ لاجوردی زین بوالعجب چرائی
کایینه ٔ خسان را زنگار می زدائی .
زنگار غم فشاندی بر جانم و ندیدی
کز چرخ لاجوردی دل هست لاجوردی .
هر نگاری که زر بود بدنش
لاجوردی رزند پیرهنش .
گرفته سنگهای لاجوردی
ز کسوتهای گل سرخی و زردی .
چو طاوس خورشید بگشاد بال
زر اندود شد لاجوردی هلال .
چو دور از پی لاجوردی نقاب
سر از گنبد لاجوردی متاب
فلکها که چون لاجوردی خزند
همه جامه ٔ لاجوردی رزند.
چه افتاد ای سپهر لاجوردی
که امشب چون دگر شبها نگردی .
چو خورشید از حصار لاجوردی
علم زد بر سر دیوار زردی .
دامن ابریسکی ّ و شیرکی
هست چون این لاجوردی دایره .
لشکر موئینه را با صوف بین
هست چونان لاجوردی دایره .
ز بیم چنبر این لاجوردی
همی بیرون جهم هزمان ز چنبر.
جائی است برین بام لاجوردی
کانجای ترا جاودان مکان است .
برای آنکه نقش تو نگارند
دل خاقانی آمد لاجوردی .
ای چرخ لاجوردی زین بوالعجب چرائی
کایینه ٔ خسان را زنگار می زدائی .
زنگار غم فشاندی بر جانم و ندیدی
کز چرخ لاجوردی دل هست لاجوردی .
هر نگاری که زر بود بدنش
لاجوردی رزند پیرهنش .
گرفته سنگهای لاجوردی
ز کسوتهای گل سرخی و زردی .
چو طاوس خورشید بگشاد بال
زر اندود شد لاجوردی هلال .
چو دور از پی لاجوردی نقاب
سر از گنبد لاجوردی متاب
فلکها که چون لاجوردی خزند
همه جامه ٔ لاجوردی رزند.
چه افتاد ای سپهر لاجوردی
که امشب چون دگر شبها نگردی .
چو خورشید از حصار لاجوردی
علم زد بر سر دیوار زردی .
دامن ابریسکی ّ و شیرکی
هست چون این لاجوردی دایره .
لشکر موئینه را با صوف بین
هست چونان لاجوردی دایره .