لابیدن
لغتنامه دهخدا
لابیدن . [ دَ ] (مص ) لابه کردن :
بدار دنیا چون برفروخت آتش ظلم
سکار آن بجهنم همی خورد چو ظلیم
چو خون و ریم بپالوده خیره از مردم
به دوزخ اندرلابد که خون دهندش و ریم .
|| لافیدن ، سخنان زیاده از حد گفتن . خودستائی کردن . || پرگوئی . هرزه گوئی . (برهان ). رجوع به لائیدن و لاییدن شود.
بدار دنیا چون برفروخت آتش ظلم
سکار آن بجهنم همی خورد چو ظلیم
چو خون و ریم بپالوده خیره از مردم
به دوزخ اندرلابد که خون دهندش و ریم .
|| لافیدن ، سخنان زیاده از حد گفتن . خودستائی کردن . || پرگوئی . هرزه گوئی . (برهان ). رجوع به لائیدن و لاییدن شود.