لاابالی
لغتنامه دهخدا
لاابالی . [ اُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) صیغه ٔ متکلم وحده از مضارع ، به معنی باک ندارم ، نمی ترسم ، نترسم : هؤلاء الی الجنّة ولاابالی و هؤلاء الی النار و لاابالی . (حدیث قدسی ).
لیلی بمن آورید حالی
ورنه من و تیغ لاابالی .
|| (ص مرکب ) در فارسی بیشتر بصورت جامد استعمال شود به معنی بی باک . بی مبالات . سهل انگار. وِل انگار. بی قید. خوارکار. بی التفات . بی درد. بی بند و بار. شُل اوزار. (شُل افزار) (در کرمان ). بی پروا :
روح قدسی را به آب زندگانی خوش کنی
عقل پردل را به باد لاابالی دردهی .
با یک دو سه رند لاابالی
راهی طلب از غرور خالی .
آمده لاابالئی برده
سیم کش زنده سیم کش مرده .
ره پیش گرفت زید حالی
میرفت چو باد لاابالی .
عشقت به لاابالی در چار سوی عالم
پیران راه بین را بردارها کشیده .
منبلی نی کو بود خود برگ جو
منبلی ام لاابالی مرگ جو
منبلی نی که به کف پول آورد
منبلی چستی کزین پل بگذرد.
لاابالی چه کند دفتر دانائی را
طاقت وعظ نباشد سر سودائی را.
سفرکردگان لاابالی زیند
که پرورده ٔ ملک و دولت نیند.
بلای عشق عظیم است لاابالی را
چو دل بمرگ نهاد از بلا چه غم دارد.
به نیکمردی در حضرت خدای قبول
میان خلق به رندی و لاابالی فاش .
جناب حضرت حق لاابالی ست
منزه از قیاسات خیالی است .
کجا یابم وصال چون تو شاهی
من بدنام رندلاابالی .
- لاابالی شدن ؛ سهل انگار و بی قید شدن :
گرت با ما خوش افتاده ست چون ما لاابالی شو
نه یاران مست برخیزند و تو مستور بنشینی .
لیلی بمن آورید حالی
ورنه من و تیغ لاابالی .
|| (ص مرکب ) در فارسی بیشتر بصورت جامد استعمال شود به معنی بی باک . بی مبالات . سهل انگار. وِل انگار. بی قید. خوارکار. بی التفات . بی درد. بی بند و بار. شُل اوزار. (شُل افزار) (در کرمان ). بی پروا :
روح قدسی را به آب زندگانی خوش کنی
عقل پردل را به باد لاابالی دردهی .
با یک دو سه رند لاابالی
راهی طلب از غرور خالی .
آمده لاابالئی برده
سیم کش زنده سیم کش مرده .
ره پیش گرفت زید حالی
میرفت چو باد لاابالی .
عشقت به لاابالی در چار سوی عالم
پیران راه بین را بردارها کشیده .
منبلی نی کو بود خود برگ جو
منبلی ام لاابالی مرگ جو
منبلی نی که به کف پول آورد
منبلی چستی کزین پل بگذرد.
لاابالی چه کند دفتر دانائی را
طاقت وعظ نباشد سر سودائی را.
سفرکردگان لاابالی زیند
که پرورده ٔ ملک و دولت نیند.
بلای عشق عظیم است لاابالی را
چو دل بمرگ نهاد از بلا چه غم دارد.
به نیکمردی در حضرت خدای قبول
میان خلق به رندی و لاابالی فاش .
جناب حضرت حق لاابالی ست
منزه از قیاسات خیالی است .
کجا یابم وصال چون تو شاهی
من بدنام رندلاابالی .
- لاابالی شدن ؛ سهل انگار و بی قید شدن :
گرت با ما خوش افتاده ست چون ما لاابالی شو
نه یاران مست برخیزند و تو مستور بنشینی .