قوت
لغتنامه دهخدا
قوت . (ع مص ) رجوع به قَوت و قیاتة شود. || (اِ) خوراک . غذا. || خورش به اندازه ٔ قوام بدن انسان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) . روزی . (ترتیب عادل ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ج ، اقوات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قیت و قیته وقوات نیز بمعنی قوت است . (منتهی الارب ) :
چند پری چون مگس از بهر قوت
در دهن این تنه ٔ عنکبوت .
نبینی جز هوای خویش قوتم
بجز بادی نیابی در بروتم .
ای روی توشمع بت پرستان
یاقوت تو قوت تنگدستان .
با لفظدادن و نهادن مستعمل است . (از آنندراج ) :
آنکه در یاقوت نوش آگین وی شکر سرشت
قوت عشاق اندر آن یاقوت نوش آگین نهاد.
با تازه عاشقان عجبی نیست نوش خند
قوت از دهان به مرغ نوآموز میدهند.
- قوت لایموت ؛ بخور و نمیر.
- قوت مسیح ؛ کنایه از شراب یکشبه باشد. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ).
- قوت مسیح یکشبه ؛ کنایه از خرماست که عربان تمر میگویند. (برهان ).
- || می یکشبه . (حاشیه ٔ برهان چ معین از فرهنگ رشیدی ).
چند پری چون مگس از بهر قوت
در دهن این تنه ٔ عنکبوت .
نبینی جز هوای خویش قوتم
بجز بادی نیابی در بروتم .
ای روی توشمع بت پرستان
یاقوت تو قوت تنگدستان .
با لفظدادن و نهادن مستعمل است . (از آنندراج ) :
آنکه در یاقوت نوش آگین وی شکر سرشت
قوت عشاق اندر آن یاقوت نوش آگین نهاد.
با تازه عاشقان عجبی نیست نوش خند
قوت از دهان به مرغ نوآموز میدهند.
- قوت لایموت ؛ بخور و نمیر.
- قوت مسیح ؛ کنایه از شراب یکشبه باشد. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ).
- قوت مسیح یکشبه ؛ کنایه از خرماست که عربان تمر میگویند. (برهان ).
- || می یکشبه . (حاشیه ٔ برهان چ معین از فرهنگ رشیدی ).