قلمی
لغتنامه دهخدا
قلمی . [ ق َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به قلم .
- بادنجان قلمی .
- شوره ٔ قلمی ؛ شوره ٔ مانند قلم . (ناظم الاطباء).
- دماغ قلمی ؛ باریک چون قلم .
|| نوشته شده با قلم و تحریر شده . (ناظم الاطباء). خطی ، مقابل چاپی .
- قلمی شدن و قلمی فرمودن ؛ تحریر شدن و تحریر فرمودن . (از ناظم الاطباء).
|| قلمکار. قسمی از برد که مخطط باشد به خطوط راست . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) :
که داد این قلمی را فراز بوقلمون
که نقشش آمده هردم ز مخفیی بظهور.
ملاف با قلمی ای لباس آژیده
بروی کار چو افتاد بخیه ات یکسر.
قلمی فوطه و کرباس و ندافی و قدک
یقلق و طاقیه و موزه و کفش و دستار.
- بادنجان قلمی .
- شوره ٔ قلمی ؛ شوره ٔ مانند قلم . (ناظم الاطباء).
- دماغ قلمی ؛ باریک چون قلم .
|| نوشته شده با قلم و تحریر شده . (ناظم الاطباء). خطی ، مقابل چاپی .
- قلمی شدن و قلمی فرمودن ؛ تحریر شدن و تحریر فرمودن . (از ناظم الاطباء).
|| قلمکار. قسمی از برد که مخطط باشد به خطوط راست . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) :
که داد این قلمی را فراز بوقلمون
که نقشش آمده هردم ز مخفیی بظهور.
ملاف با قلمی ای لباس آژیده
بروی کار چو افتاد بخیه ات یکسر.
قلمی فوطه و کرباس و ندافی و قدک
یقلق و طاقیه و موزه و کفش و دستار.