قلمدان
لغتنامه دهخدا
قلمدان . [ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) جای قلم . تپنگویی که در آن ابزارهای نبشتن مانند قلم و چاقو ومقراض و قطزن میگذارند. (ناظم الاطباء) :
لب خاموش تصویر قلمدان فاش می گوید
که از همراهی اهل سخن نتوان مصور شد.
جعبه گونه ای ازمقوا یا چوب مکعب استوانه شکل میان تهی که روپوش قلمدان بود و قلمدان راکه جعبه مانندی است هم از جنس روپوش درون آن جای دهند و روی قلمدان را با صورتهای گونه گون از آدمیان یا مرغان یا جانوران منقش سازند. (ناظم الاطباء) :
مرا مرغی سیه سار است و گلخوار
گهربار و سخندان در قلمدان .
- میرزا قلمدان ؛ در تداول عامه ، کنایه از نویسنده ٔ باریک و دراز. (یادداشت مؤلف ).
|| نشانی مخصوص صدر اعظم . (ناظم الاطباء).
لب خاموش تصویر قلمدان فاش می گوید
که از همراهی اهل سخن نتوان مصور شد.
جعبه گونه ای ازمقوا یا چوب مکعب استوانه شکل میان تهی که روپوش قلمدان بود و قلمدان راکه جعبه مانندی است هم از جنس روپوش درون آن جای دهند و روی قلمدان را با صورتهای گونه گون از آدمیان یا مرغان یا جانوران منقش سازند. (ناظم الاطباء) :
مرا مرغی سیه سار است و گلخوار
گهربار و سخندان در قلمدان .
- میرزا قلمدان ؛ در تداول عامه ، کنایه از نویسنده ٔ باریک و دراز. (یادداشت مؤلف ).
|| نشانی مخصوص صدر اعظم . (ناظم الاطباء).