قباپوستین
لغتنامه دهخدا
قباپوستین . [ ق َ ] (اِ مرکب ) پوستین قبا :
زرش داد و اسب و قبا پوستین
چه نیکو بود مهر در وقت کین .
دلش بر وی از رحمت آورد جوش
که اینک قبا پوستینم بپوش .
قبا پوستینی گذشتش به گوش
ز بدبختیش در نیامد به دوش .
زرش داد و اسب و قبا پوستین
چه نیکو بود مهر در وقت کین .
دلش بر وی از رحمت آورد جوش
که اینک قبا پوستینم بپوش .
قبا پوستینی گذشتش به گوش
ز بدبختیش در نیامد به دوش .