قاضی مجدالدین
لغتنامه دهخدا
قاضی مجدالدین . [ م َ دُدْ دی ] (اِخ ) زبده ٔ امجاد و قدوه ٔ زهاد بوده گویند در حالت احتضار این رباعی را گفته و جان سپرده است :
تعلیم حیاتم سبقی بیش نماند
وز دفتر عمرم ورقی بیش نماند
ای نفس بهیمی خبرت نیست مگر
کز روح طبیعی رمقی بیش نماند.
خواهی که میان خلق قاضی باشی
باقی باشی گهی که ماضی باشی
با خلق خدا حکم چنان کن که اگر
آن باتو کند کسی تو راضی باشی .
تعلیم حیاتم سبقی بیش نماند
وز دفتر عمرم ورقی بیش نماند
ای نفس بهیمی خبرت نیست مگر
کز روح طبیعی رمقی بیش نماند.
خواهی که میان خلق قاضی باشی
باقی باشی گهی که ماضی باشی
با خلق خدا حکم چنان کن که اگر
آن باتو کند کسی تو راضی باشی .