فوز
لغتنامه دهخدا
فوز. [ ف َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). هلاک گردیدن و مردن . || بردن چیزی را. (منتهی الارب ). || فیروزی یافتن به نیکی و خیر. || رَستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) نجات و رهائی .
- سفینه ٔ فوز ؛ کشتی نجات :
نه چو کنعان کو ز کبر و ناشناخت
از کُه ِ عاصم سفینه ٔ فوز ساخت .
- فوزنایافته ؛نارستگار. ناکام :
فوزنایافته شدم مانده
نجح نایافته شدم مغمور.
- سفینه ٔ فوز ؛ کشتی نجات :
نه چو کنعان کو ز کبر و ناشناخت
از کُه ِ عاصم سفینه ٔ فوز ساخت .
- فوزنایافته ؛نارستگار. ناکام :
فوزنایافته شدم مانده
نجح نایافته شدم مغمور.