فلاد
لغتنامه دهخدا
فلاد. [ ف َ ] (ص ) بیهوده و بیفایده و بی نفع و عبث باشد. (برهان ). فلاده . فلیو. هرزه . هرزه و ساقط از اعتبار، خواه کلام ، خواه شخص متکلم و غیر آن . فلاذ به ذال معجمه غلط است ، با دال مهمله صحیح است . و حق آن است که فلیو و فلیوه چنانکه رشیدی گفته به کاف است نه بافاء، چنانکه در لغت غلیو گذشته است ، چه او مغیر کلیو است مخفف کالیو و کالیوه . (انجمن آرا) :
هرکه را دختر است خاصه فلاد
بهتر از گور نَبْوَدَش داماد.
بجز ثنای تو باشد حدیث جمله فلاد
بجز دعای تو باشد همه سخن هذیان .
رجوع به فلیو و فلیوه و غلیو و فلاده شود.
هرکه را دختر است خاصه فلاد
بهتر از گور نَبْوَدَش داماد.
بجز ثنای تو باشد حدیث جمله فلاد
بجز دعای تو باشد همه سخن هذیان .
رجوع به فلیو و فلیوه و غلیو و فلاده شود.