فغفور یزدی
لغتنامه دهخدا
فغفور یزدی . [ ف َ رِ ی َ ] (اِخ ) به طلاقت لسان و عذوبت بیان و تازه گویی امتیاز داشت . اصلش از یزد است و در مدح ملوک ایران و منقبت ائمه ٔ معصومین قصاید رنگین و اشعار متین دارد. دیوانش درجی مشحون از جواهر آبدار است . از غزلیات اوست :
دمی که جلوه ٔ برقی شکار مرا
به دام شعله کشد دانه ٔ شرار مرا
به وعده گر دهدم عمر خضر طی گردد
در اولین قدم راه انتظار مرا...
دمی که جلوه ٔ برقی شکار مرا
به دام شعله کشد دانه ٔ شرار مرا
به وعده گر دهدم عمر خضر طی گردد
در اولین قدم راه انتظار مرا...