فطام
لغتنامه دهخدا
فطام . [ ف ِ ] (ع مص ) جداکردن طفل از مادر. (از اقرب الموارد). موقوف کردن شیرخوارگی کودک بعد عمر دوسالگی . (غیاث ) :
دایه ٔ جود ترا گفتم ، کرا خواهی رضیع؟
گفت باری آز را کش نیست امید فطام .
چون فطامش شد بگفتم با پری
تا درآموزند نطق و داوری .
گر ز شیر دیو تن را وابری
در فطام او بسی حلوا خوری .
پس حیات ماست موقوف فطام
اندک اندک جمع کن ، تم الکلام .
|| شکستگی . || مفارقت از هرچیز. (غیاث ). || (اِ) زمان فطام . زمان بازگرفتن کودک از شیر. (فرهنگ فارسی معین ) (از اقرب الموارد).
دایه ٔ جود ترا گفتم ، کرا خواهی رضیع؟
گفت باری آز را کش نیست امید فطام .
چون فطامش شد بگفتم با پری
تا درآموزند نطق و داوری .
گر ز شیر دیو تن را وابری
در فطام او بسی حلوا خوری .
پس حیات ماست موقوف فطام
اندک اندک جمع کن ، تم الکلام .
|| شکستگی . || مفارقت از هرچیز. (غیاث ). || (اِ) زمان فطام . زمان بازگرفتن کودک از شیر. (فرهنگ فارسی معین ) (از اقرب الموارد).