فض
لغتنامه دهخدا
فض . [ ف َض ض ] (ع مص ) شکستن چیزی چنانکه از هم جدا شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکستن مهر نامه . (منتهی الارب ). شکستن مهر نامه و گشودن آن . || پریشان کردن قوم را. || سوراخ کردن مروارید. || ریختن اشک . || تقسیم کردن و پراکندن چیزی را بر قوم . (از اقرب الموارد) || (اِ) گروه متفرق و پریشان . (منتهی الارب ).