فسای
لغتنامه دهخدا
فسای . [ ف َ] (نف مرخم ) افسونگر و رام کننده . (برهان ). افسون کننده . (انجمن آرا). بصورت ترکیب با کلمات دیگر آید:
- کژدم فسای ؛ آنکه به افسون کژدم را بند کند :
زآنکه زلفش کژدم است و هرکه را کژدم گزد
مرهم آن زخم را کژدم نهد کژدم فسای .
- مارفسای ؛ آنکه مار را افسون کند :
مارفسای ارچه فسونگر بود
رنجه شود روزی از مار خویش .
آمد آن مار اجل هیچ عزیمت دانید
که بخوانید بدان ؟ مارفسایید همه .
رجوع به فساییدن شود.
- کژدم فسای ؛ آنکه به افسون کژدم را بند کند :
زآنکه زلفش کژدم است و هرکه را کژدم گزد
مرهم آن زخم را کژدم نهد کژدم فسای .
- مارفسای ؛ آنکه مار را افسون کند :
مارفسای ارچه فسونگر بود
رنجه شود روزی از مار خویش .
آمد آن مار اجل هیچ عزیمت دانید
که بخوانید بدان ؟ مارفسایید همه .
رجوع به فساییدن شود.