فسانه گشتن
لغتنامه دهخدا
فسانه گشتن . [ ف َ / ف ِ ن َ / ن ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کهنه شدن . فسانه شدن . دیرینه گشتن :
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو راحلاوتی است دگر.
پدرت و برادرت و فرزند و مادر
شدستند ناچیز و گشته فسانه .
|| مشهور شدن :
فسانه ی ْ خوب شو آخر چو میدانی که پیش از تو
فسانه ی ْ نیک و بد گشتند ساسانی وسامانی .
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو راحلاوتی است دگر.
پدرت و برادرت و فرزند و مادر
شدستند ناچیز و گشته فسانه .
|| مشهور شدن :
فسانه ی ْ خوب شو آخر چو میدانی که پیش از تو
فسانه ی ْ نیک و بد گشتند ساسانی وسامانی .