26 فرهنگ

ترجمه مقاله

فریدالدین

لغت‌نامه دهخدا

فریدالدین . [ ف َ دُدْ دی ] (اِخ ) جاجرمی . دُرّه ٔ فرید اقبال بود و صدف گوهر کمال . در بخاراتحصیل کرد و مرا (محمد عوفی ) در خدمت او مباسطتی حاصل شد و از فواید انفاس او اقتباس کردم . چون به بامیان آمد دیگران بدو حسد بردند. او را در مدح امام فخررازی شعرهایی است و از جمله ترکیب بندی بدین مطلع:
خیز که صبح تیغزن خنجر زرنگارزد
خسرو آسمان نشین بر شه زنگبار زد...
و این غزل نیز از اوست :
دوش دل را ز غمت زیر و زبر یافته ام
دیده را رهگذر خون جگر یافته ام
غمزه ٔ شوخ ترا زهر اجل میدانم
پاسخ تلخ تو را رشک شکر یافته ام
انس را چهره ٔ تو نقش همی بندد و من
مونس خویش همه آه سحر یافته ام
سنبل زلف تو بر عارض مه تافته اند
نرگس جزع تو در چشمه ٔ خور یافته ام
بی خبر بوده ام از آنچه رسیده ست بمن
تا ز عشق تو و حسن تو خبر یافته ام .
(از لباب الالباب چ سعید نفیسی صص 193-195 به اختصار).
با توجه به زمان مؤلف لباب الالباب که خود را معاصر وی شمرده فریدالدین باید از شعرای اواخر قرن ششم هجری باشد، زیرا عوفی در آن تاریخ شاگرد وی بوده و سپس در اوایل قرن هفتم هجری خود به شهرت رسیده است .