فرودآمدن
لغتنامه دهخدا
فرودآمدن . [ ف ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) بزیر آمدن از بالایی . (یادداشت بخط مؤلف ) :
چو گشتاسپ را داد لهراسب تخت
فرودآمد از تخت و بربست رخت .
همی برشد ابر و فرودآمد آب
همی گشت گرد سپهر آفتاب .
فرودآمد از تخت و شد پیش اوی
به گوهر بیاراسته روی و موی .
چو سالار از اینگونه نامه بخواند
فرودآمد از تخت و خیره بماند.
وآن قطره ٔ باران که فرودآید ازشاخ
بر تازه بنفشه ، نه به تعجیل ، به ادرار.
پر فایده و نعمت چون ابر به نوروز
کز کوه فرودآید چون مشک مقطر.
هدهد فرودآمد و آن نامه بر سینه ٔ وی بنهاد. (قصص الانبیاء).
عیسی از چرخ فرودآید و ادریس ز خلد
کاین دو را زله ز خوان پایه ٔ طه بینند.
فرودآمد ز تخت خویش غمناک
به سر بر خاک و سر هم بر سر خاک .
ژاله بر لاله فرودآمده هنگام سحر
راست چون عارض گلگون عرق کرده ٔ یار.
|| خراب شدن . بزیر آمدن . از هم ریختن و ویران شدن . (یادداشت بخطمؤلف ) :
دیوار و دریواس فروگشته تر آمد
بیم است که یکباره فرودآید دیوار.
گفتند: خاتون به خانه فرودآمد. گفت : کاش خانه بر خاتون فرودآمدی . (عبید زاکانی ).
|| پیاده شدن . (یادداشت به خط مؤلف ). مقابل برنشستن : گفت اگر فرودنمی آیی سر فرودآر تا گرد و خاک از سر و رویت پاک کنم و بشویم . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
همی گوش من بشنود بانگ دور
فرودآی و بنگر تو بازوی زور.
به نخچیر کردن فرودآمدند
از آن تشنگی سوی رود آمدند.
فرودآمد از باره آن نامدار
بسی آفرین خواند بر شهریار.
ز بعد آنکه سفر کرد چون فرودآید
به لطف روح فزاید ز طعم همچو شکر.
رسول آواز داد که منادی کنند تا قوم فرودآیند. (قصص الانبیاء). چون سلطان فرودآمد آن پسرک را پیش خواند. (نوروزنامه ). سوار را نشان داد که چه وقت فرودآمد و برنشست . (مجمل التواریخ و القصص ). فرودآمد و پیش سلطان شد. (چهارمقاله ).
بر این ابلق که آمد شد گزیند
چون این آمد فرود آن برنشیند.
|| منزل کردن . وارد شدن مسافر. (یادداشت بخط مؤلف ) : چون ایشان بمنزل فرودآمدند بمیان بادیه ، آن زن سفره پیش ایشان بنهاد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). هرکه بدین شهر رسد بدین سرای فرودآید و او را میهمانی کنند. (حدود العالم ).
به لشکرگه خود فرودآمدند
به پیروز گشتن تبیره زدند.
چون خبر به امیر محمود رسید، از شهر برفت وبه باغ عمرولیث فرودآمد. (تاریخ بیهقی ). چون بازگشت به هاشمیه فرودآمد. (مجمل التواریخ و القصص ).
نبود آگه که آن شبرنگ وآن ماه
به برج او فرودآیند ناگاه .
فرودآمد بدان چشمه زمانی
ز هر سو جست از آن گوهرنشانی .
تو به هر جا که فرودآمدی وخیمه زدی
نتواندکس دیگر که بگیرد جایت .
اگر قارون فرودآید شبی در خیل مهرویان
چنان صیدش کنند آن شب که فردا بینوا ماند.
حافظا در دل تنگت چو فرودآمد یار
خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه ؟
|| نازل شدن از جانب باری تعالی : از ایزدتعالی شصت صحیفه بر آدم فرودآمد. (مجمل التواریخ و القصص ). || هبوط. مقابل صعود و برشدن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فرودآمدن شود.
چو گشتاسپ را داد لهراسب تخت
فرودآمد از تخت و بربست رخت .
همی برشد ابر و فرودآمد آب
همی گشت گرد سپهر آفتاب .
فرودآمد از تخت و شد پیش اوی
به گوهر بیاراسته روی و موی .
چو سالار از اینگونه نامه بخواند
فرودآمد از تخت و خیره بماند.
وآن قطره ٔ باران که فرودآید ازشاخ
بر تازه بنفشه ، نه به تعجیل ، به ادرار.
پر فایده و نعمت چون ابر به نوروز
کز کوه فرودآید چون مشک مقطر.
هدهد فرودآمد و آن نامه بر سینه ٔ وی بنهاد. (قصص الانبیاء).
عیسی از چرخ فرودآید و ادریس ز خلد
کاین دو را زله ز خوان پایه ٔ طه بینند.
فرودآمد ز تخت خویش غمناک
به سر بر خاک و سر هم بر سر خاک .
ژاله بر لاله فرودآمده هنگام سحر
راست چون عارض گلگون عرق کرده ٔ یار.
|| خراب شدن . بزیر آمدن . از هم ریختن و ویران شدن . (یادداشت بخطمؤلف ) :
دیوار و دریواس فروگشته تر آمد
بیم است که یکباره فرودآید دیوار.
گفتند: خاتون به خانه فرودآمد. گفت : کاش خانه بر خاتون فرودآمدی . (عبید زاکانی ).
|| پیاده شدن . (یادداشت به خط مؤلف ). مقابل برنشستن : گفت اگر فرودنمی آیی سر فرودآر تا گرد و خاک از سر و رویت پاک کنم و بشویم . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
همی گوش من بشنود بانگ دور
فرودآی و بنگر تو بازوی زور.
به نخچیر کردن فرودآمدند
از آن تشنگی سوی رود آمدند.
فرودآمد از باره آن نامدار
بسی آفرین خواند بر شهریار.
ز بعد آنکه سفر کرد چون فرودآید
به لطف روح فزاید ز طعم همچو شکر.
رسول آواز داد که منادی کنند تا قوم فرودآیند. (قصص الانبیاء). چون سلطان فرودآمد آن پسرک را پیش خواند. (نوروزنامه ). سوار را نشان داد که چه وقت فرودآمد و برنشست . (مجمل التواریخ و القصص ). فرودآمد و پیش سلطان شد. (چهارمقاله ).
بر این ابلق که آمد شد گزیند
چون این آمد فرود آن برنشیند.
|| منزل کردن . وارد شدن مسافر. (یادداشت بخط مؤلف ) : چون ایشان بمنزل فرودآمدند بمیان بادیه ، آن زن سفره پیش ایشان بنهاد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). هرکه بدین شهر رسد بدین سرای فرودآید و او را میهمانی کنند. (حدود العالم ).
به لشکرگه خود فرودآمدند
به پیروز گشتن تبیره زدند.
چون خبر به امیر محمود رسید، از شهر برفت وبه باغ عمرولیث فرودآمد. (تاریخ بیهقی ). چون بازگشت به هاشمیه فرودآمد. (مجمل التواریخ و القصص ).
نبود آگه که آن شبرنگ وآن ماه
به برج او فرودآیند ناگاه .
فرودآمد بدان چشمه زمانی
ز هر سو جست از آن گوهرنشانی .
تو به هر جا که فرودآمدی وخیمه زدی
نتواندکس دیگر که بگیرد جایت .
اگر قارون فرودآید شبی در خیل مهرویان
چنان صیدش کنند آن شب که فردا بینوا ماند.
حافظا در دل تنگت چو فرودآمد یار
خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه ؟
|| نازل شدن از جانب باری تعالی : از ایزدتعالی شصت صحیفه بر آدم فرودآمد. (مجمل التواریخ و القصص ). || هبوط. مقابل صعود و برشدن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فرودآمدن شود.