فروآمدن
لغتنامه دهخدا
فروآمدن . [ ف ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) فروافتادن و ریخته شدن خانه و دیوار. (آنندراج ). پایین آمدن و افتادن :
بسنگ آسیا ماند بگردش
فروآید همی چون سنگ بر سر.
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرونمی آید.
|| پایین آمدن سر به کنایت از احترام و تعظیم یا سازش و موافقت :
به این هفت هیکل که دارد سپهر
سرم هم فروناید از راه مهر.
|| سازگار شدن .درساختن :
ترا سری است که با ما فرونمی آید
مرا دلی که صبوری از او نمی آید.
|| ماندن . پیاده شدن . منزل کردن : از جیحون گذر کرد و بر ساحل قطان فروآمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || فروآمدن به چیزی ؛ میل کردن بدان . (آنندراج ).
بسنگ آسیا ماند بگردش
فروآید همی چون سنگ بر سر.
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرونمی آید.
|| پایین آمدن سر به کنایت از احترام و تعظیم یا سازش و موافقت :
به این هفت هیکل که دارد سپهر
سرم هم فروناید از راه مهر.
|| سازگار شدن .درساختن :
ترا سری است که با ما فرونمی آید
مرا دلی که صبوری از او نمی آید.
|| ماندن . پیاده شدن . منزل کردن : از جیحون گذر کرد و بر ساحل قطان فروآمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || فروآمدن به چیزی ؛ میل کردن بدان . (آنندراج ).