فرمان پذیر
لغتنامه دهخدا
فرمان پذیر. [ ف َ مام ْ پ َ ] (نف مرکب ) مطیع و تسلیم شده و رام شده . (ناظم الاطباء). فرمان بردار. آنکه فرمان دیگران را گردن نهد :
به سرسبزی شاه روشن ضمیر
به نیروی فرهنگ فرمان پذیر.
ز بهر آن که باشد دستگیرش
به دست اندربود فرمان پذیرش .
نگاریداز آن کلک فرمان پذیر
سگی مرده بر روی آن آبگیر.
- فرمان پذیر شدن ؛ فرمان بردن و اطاعت کردن :
شد آن بت پرستنده فرمان پذیر
فرستاد بت را به دانای پیر.
- فرمان پذیر گشتن ؛ فرمان پذیر شدن :
سریری ز گفتار صاحب سریر
بدان داستان گشت فرمان پذیر.
اگر خواندشان داور دورگیر
به رفتن نگشتند فرمان پذیر.
رجوع به فرمان و فرمان پذیرفتن شود.
به سرسبزی شاه روشن ضمیر
به نیروی فرهنگ فرمان پذیر.
ز بهر آن که باشد دستگیرش
به دست اندربود فرمان پذیرش .
نگاریداز آن کلک فرمان پذیر
سگی مرده بر روی آن آبگیر.
- فرمان پذیر شدن ؛ فرمان بردن و اطاعت کردن :
شد آن بت پرستنده فرمان پذیر
فرستاد بت را به دانای پیر.
- فرمان پذیر گشتن ؛ فرمان پذیر شدن :
سریری ز گفتار صاحب سریر
بدان داستان گشت فرمان پذیر.
اگر خواندشان داور دورگیر
به رفتن نگشتند فرمان پذیر.
رجوع به فرمان و فرمان پذیرفتن شود.