فرمان بر
لغتنامه دهخدا
فرمان بر. [ ف َ مام ْ ب َ ] (نف مرکب ) فرمان بردار. مطیع. (یادداشت به خط مؤلف ) :
عید تو فرخ و ایام تو ماننده ٔعید
خلق فرمان بر و تو بر همگان فرمانران .
گویند که فرمان بر جم گشت جهان پاک
دیو و پری و خلق و دد و دام رمارم .
فرمان برش بدند همه سیدان عصر
افزون بدی جلالت قدرش ز حد و حصر.
نه هر کاری خدایی را ز مردم مشورت باید
نه هرگز هیچ پیغمبر کسی را گشت فرمان بر.
کآن بنده ٔ ایزد است و فرمان بر
مولای خدای را مدان مولا.
ز جن و انس و وحوش و طیور و دیو و پری
شدند جمله مر او را مطیع و فرمان بر.
روا بود که از این اختران گله نکنم
که بیگمان همه فرمان بران یزدانند.
همه فرمان بران یزدانند
تا ندانی که کارفرمایند.
بت فرمان برش فرمان پذیرفت
که دردی داشت کآن درمان پذیرفت .
زن خوب فرمان بر پارسا
کند مرد درویش را پادشا.
همه کارداران فرمان برند
که تخم تو در خاک می پرورند.
|| عامل و حاکمی که به فرمان دیگری منصوب شود :
به فرمان پذیری به هر کشوری
نشانم جداگانه فرمان بری .
رجوع به فرمان شود.
عید تو فرخ و ایام تو ماننده ٔعید
خلق فرمان بر و تو بر همگان فرمانران .
گویند که فرمان بر جم گشت جهان پاک
دیو و پری و خلق و دد و دام رمارم .
فرمان برش بدند همه سیدان عصر
افزون بدی جلالت قدرش ز حد و حصر.
نه هر کاری خدایی را ز مردم مشورت باید
نه هرگز هیچ پیغمبر کسی را گشت فرمان بر.
کآن بنده ٔ ایزد است و فرمان بر
مولای خدای را مدان مولا.
ز جن و انس و وحوش و طیور و دیو و پری
شدند جمله مر او را مطیع و فرمان بر.
روا بود که از این اختران گله نکنم
که بیگمان همه فرمان بران یزدانند.
همه فرمان بران یزدانند
تا ندانی که کارفرمایند.
بت فرمان برش فرمان پذیرفت
که دردی داشت کآن درمان پذیرفت .
زن خوب فرمان بر پارسا
کند مرد درویش را پادشا.
همه کارداران فرمان برند
که تخم تو در خاک می پرورند.
|| عامل و حاکمی که به فرمان دیگری منصوب شود :
به فرمان پذیری به هر کشوری
نشانم جداگانه فرمان بری .
رجوع به فرمان شود.