فرغرده
لغتنامه دهخدا
فرغرده . [ ف َ غ َ دَ / دِ ] (ن مف ) آغشته و به هم سرشته . (برهان ) :
علم چون در نور حق فرغرده شد
پس ز علمت نور یابد قوم لد.
رجوع به فرغار و فرغاریدن شود.
علم چون در نور حق فرغرده شد
پس ز علمت نور یابد قوم لد.
رجوع به فرغار و فرغاریدن شود.