فرزندی
لغتنامه دهخدا
فرزندی . [ ف َ زَ ] (حامص ) فرزند بودن . بنوت :
بدو راهبر گفت کای پادشاه
دلت شد به فرزندی او گواه .
- فرزندی کردن ؛ انجام وظیفه ٔ فرزند در حق والدین :
فرزند کسی نمیکند فرزندی
گر طوق طلا به گردنش بربندی .
بدو راهبر گفت کای پادشاه
دلت شد به فرزندی او گواه .
- فرزندی کردن ؛ انجام وظیفه ٔ فرزند در حق والدین :
فرزند کسی نمیکند فرزندی
گر طوق طلا به گردنش بربندی .