فرازیدن
لغتنامه دهخدا
فرازیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) بند کردن . ضد گشادن . (آنندراج ). وصل کردن . (برهان ذیل کلمه ٔ فراز). || بالا بردن . افراشتن . فراختن :
ز گرد سواران و از یوز و باز
فرازیدن نیزه های دراز.
دل خویش و کف خویش و رخ خویش و سر خویش
بزدای و بگشای و بفروز و بفراز.
- برفرازیدن ؛ بالا بردن . افراشتن :
طلسمی که ضحاک سازیده بود
سرش بآسمان برفرازیده بود.
- سر فرازیدن ؛ سرفرازی نمودن . به خود بالیدن :
روی بین و زلف جوی و خال خار و خط ببوی
کف گشای و دل فروز و جان ربای و سر فراز.
می و قمار و لواطه به طریق سه امام
مر تو را هر سه حلال است هلا سر بفراز.
رجوع به فراز شود.
ز گرد سواران و از یوز و باز
فرازیدن نیزه های دراز.
دل خویش و کف خویش و رخ خویش و سر خویش
بزدای و بگشای و بفروز و بفراز.
- برفرازیدن ؛ بالا بردن . افراشتن :
طلسمی که ضحاک سازیده بود
سرش بآسمان برفرازیده بود.
- سر فرازیدن ؛ سرفرازی نمودن . به خود بالیدن :
روی بین و زلف جوی و خال خار و خط ببوی
کف گشای و دل فروز و جان ربای و سر فراز.
می و قمار و لواطه به طریق سه امام
مر تو را هر سه حلال است هلا سر بفراز.
رجوع به فراز شود.