26 فرهنگ

فرازآوردن

لغت‌نامه دهخدا

فرازآوردن . [ ف َ وَ دَ ] (مص مرکب )فراهم آوردن و گرد کردن : لشکر به حرب فرازآورد و مسلمانان صف کشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
به روم اندرون هرچه بودش ز گنج
فرازآوریده ز هر سو به رنج .

فردوسی .


برو لشکر آور ز هر سو فراز
نباید که این کار گردد دراز.

فردوسی .


رجوع به فراز شود. || نیز بمعنی آوردن باشد، چنانکه فراز هیچ معنی ندهد مگر تأکید را :
یکی مجمر آتش بیاورد باز
بگفت از بهشت آوریدم فراز.

دقیقی .


|| کشانیدن به جایی یا بسوی چیزی :
من او را به دامت فرازآورم
سخنهای چرب و دراز آورم .

فردوسی .


|| پیش آوردن :
به ایشان رسی هیچ تندی مکن
نخستین فرازآر شیرین سخن .

فردوسی .


نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز
می خوشبوی فرازآور و بربط بنواز.

منوچهری .


|| فرودآوردن :
بازگرد از بد و بر نیک فرازآر سرت
به خرد کوش ، چو دیوان چه دوی باز فراز؟

ناصرخسرو.


|| پدید آوردن :
ز مرده تن زنده آری فراز
پدید آوری مرده از زنده باز.

اسدی .


|| برآوردن و بالا کشیدن :
چو دلو آبی از چَه ْ نیارد فراز
رسن خواه کوتاه و خواهی دراز.

نظامی .


رجوع به فراز شود.