فراخنا
لغتنامه دهخدا
فراخنا. [ ف َ ] (اِ مرکب ) مقابل تنگنا. فراخا. فراخی . (یادداشت بخط مؤلف ). فراخا. فراخی . گشادگی . (برهان ). || پهنا :
سودی نکند فراخنای برو دوش
گرآدمیی عقل و هنر پرور و هوش .
|| محل فراخی و گشادگی . (برهان ). رجوع به فراخا شود.
سودی نکند فراخنای برو دوش
گرآدمیی عقل و هنر پرور و هوش .
|| محل فراخی و گشادگی . (برهان ). رجوع به فراخا شود.