فتوح
لغتنامه دهخدا
فتوح . [ ف ُ ] (ع اِمص ) حصول چیزی بیش از آنچه توقع رود. (تعریفات ). حاصل شدن چیزی از آنچه توقع آن نباشد. (از اقرب الموارد). گشایش و گشاد کارها. (یادداشت بخط مؤلف ) :
طمع کم دار تا گر بیش یابی
فتوحی بر فتوح خویش یابی .
از زهد ندیده ام فتوحی
تا کی زنم آبگینه بر سنگ ؟
|| (اِ) ج ِ فتح : در اول فتوح خراسان که ایزد خواست که مسلمانی آشکارتر گردد. (تاریخ بیهقی ). || (اصطلاح صوفیه ) مال و نعمتی که درویش یا پیر را به رایگان چون نذر و مانند آن آرند. (یادداشت بخط مؤلف ) : از آن فتوحی که تو را دوش بوده است مرا نصیبی کن . (تذکرةالاولیاء عطار).
اندکی خلق خوشترک باید
ور فتوحی است مشترک باید.
نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم
دلق ریا به آب خرابات برکشیم .
طمع کم دار تا گر بیش یابی
فتوحی بر فتوح خویش یابی .
از زهد ندیده ام فتوحی
تا کی زنم آبگینه بر سنگ ؟
|| (اِ) ج ِ فتح : در اول فتوح خراسان که ایزد خواست که مسلمانی آشکارتر گردد. (تاریخ بیهقی ). || (اصطلاح صوفیه ) مال و نعمتی که درویش یا پیر را به رایگان چون نذر و مانند آن آرند. (یادداشت بخط مؤلف ) : از آن فتوحی که تو را دوش بوده است مرا نصیبی کن . (تذکرةالاولیاء عطار).
اندکی خلق خوشترک باید
ور فتوحی است مشترک باید.
نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم
دلق ریا به آب خرابات برکشیم .