فانی شدن
لغتنامه دهخدا
فانی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رفتن . نابود شدن :
فانی نشود هرچه کآن بقا یافت
زیرا که بقا علت فنا نیست .
|| (اصطلاح صوفیه ) ترک دنیا و از خود گذشتن و سپردن طریقت حق است به امید بقای ابدی یا بقای باﷲ. رجوع به فانی و فنا شود.
فانی نشود هرچه کآن بقا یافت
زیرا که بقا علت فنا نیست .
|| (اصطلاح صوفیه ) ترک دنیا و از خود گذشتن و سپردن طریقت حق است به امید بقای ابدی یا بقای باﷲ. رجوع به فانی و فنا شود.