غیبه
لغتنامه دهخدا
غیبه . [ غ َ / غ ِ ب َ / ب ِ ] (اِ) تیردان . (صحاح الفرس ) (فرهنگ اوبهی ) (برهان قاطع). کیش و جعبه . (برهان قاطع). ترکش و جعبه . (غیاث اللغات ). || هر یک از آهنهای تُنُک کوچک که بر هم نهند ساختن جوشن را. (از صحاح الفرس ). پاره های آهن باشد که در جیبه و بکتر و جوشن و دیگر اسلحه بکار برند. (فرهنگ جهانگیری ). پاره های آهن که در بکتر و جوشن که از جمله ٔ اسلحه ٔ جنگ است بکار برده شود. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). فولاد و آهن که بر جوشن نصب کنند. (فرهنگ رشیدی ). پولکهای آهن وپولاد که بر جوشن نصب کنند. (آنندراج ) (انجمن آرا).
چو زر ساوچکان بلک از او چو بنشستی
شدی پشیزه ٔ سیمین غیبه ٔ جوشن .
پرآب ترا غیبه های جوشن
پرخاک ترا چرخهای دیبا.
از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه
کز داشتنش غیبه ٔ جوشنت بفرکند.
به چنگ اندرون شیرپیکر درفش
بر آن غیبه ٔ زنگ خورده بنفش .
همان جوشن و خود غیبه به زر
بپوشید درزیرشان چون زبر.
فلک چو غیبه ٔ جوشن ستاره زان دارد
که بی درنگ بر او گرز برزنی بشتاب .
تا چو سر از برف گرد اندرکشد سیمین زره
برگ شاخ رز چنان چون غیبه ٔ زرین شود.
همی ز جوشن برکند غیبه ٔ جوشن
همی ز مغفر بگسست رفرف مغفر.
به خار غیبه ربودی درختش از جوشن
به لمس جامه دریدی گیاهش از خفتان .
یکی بر قلعه ای کش کوه پاره ست
یکی بر جوشنی کش غیبه سندان .
تا هست خامه خامه به هر بادیه زریگ
وز باد غیبه غیبه بر او نقش بیشمار.
ز خون غیبه ها لاله کردار گشت
سنان ارغوان تیغ گلنار گشت .
کجا گرز کین کوفت که غار شد
کجا نیزه زد غیبه گلنار شد.
طبع مغناطیس دارد زخم تو کز اسب خصم
بر دو منزل بگسلاند غیبه ٔ برگستوان .
ریخت از شاخ درختان از نهیب تیر او
غیبه های جوشن رز آبگون بر آبگیر.
حلقه ٔ سیمین زره چون ز شمرشد پدید
غیبه ٔ زرین فشاند بر سر او شاخسار.
|| دایره هایی در سپر که از چوب و ابریشم پیچیده باشند. (از برهان قاطع). دوایری که بر سپر بود و آن چوبهاست که ابریشم و جز آن بر آن پیچند. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ خطی ). || پنبه ٔ محلوج . (از برهان قاطع).
چو زر ساوچکان بلک از او چو بنشستی
شدی پشیزه ٔ سیمین غیبه ٔ جوشن .
پرآب ترا غیبه های جوشن
پرخاک ترا چرخهای دیبا.
از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه
کز داشتنش غیبه ٔ جوشنت بفرکند.
به چنگ اندرون شیرپیکر درفش
بر آن غیبه ٔ زنگ خورده بنفش .
همان جوشن و خود غیبه به زر
بپوشید درزیرشان چون زبر.
فلک چو غیبه ٔ جوشن ستاره زان دارد
که بی درنگ بر او گرز برزنی بشتاب .
تا چو سر از برف گرد اندرکشد سیمین زره
برگ شاخ رز چنان چون غیبه ٔ زرین شود.
همی ز جوشن برکند غیبه ٔ جوشن
همی ز مغفر بگسست رفرف مغفر.
به خار غیبه ربودی درختش از جوشن
به لمس جامه دریدی گیاهش از خفتان .
یکی بر قلعه ای کش کوه پاره ست
یکی بر جوشنی کش غیبه سندان .
تا هست خامه خامه به هر بادیه زریگ
وز باد غیبه غیبه بر او نقش بیشمار.
ز خون غیبه ها لاله کردار گشت
سنان ارغوان تیغ گلنار گشت .
کجا گرز کین کوفت که غار شد
کجا نیزه زد غیبه گلنار شد.
طبع مغناطیس دارد زخم تو کز اسب خصم
بر دو منزل بگسلاند غیبه ٔ برگستوان .
ریخت از شاخ درختان از نهیب تیر او
غیبه های جوشن رز آبگون بر آبگیر.
حلقه ٔ سیمین زره چون ز شمرشد پدید
غیبه ٔ زرین فشاند بر سر او شاخسار.
|| دایره هایی در سپر که از چوب و ابریشم پیچیده باشند. (از برهان قاطع). دوایری که بر سپر بود و آن چوبهاست که ابریشم و جز آن بر آن پیچند. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ خطی ). || پنبه ٔ محلوج . (از برهان قاطع).