غوطه ور شدن
لغتنامه دهخدا
غوطه ور شدن . [ طَ / طِ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غوطه خوردن . به آب فروشدن . فرورفتن در آب . سربه آب فروبردن . غوطه زدن . ناغوش خوردن :
در آن کو به خون غوطه ور شد نگاه
ز خون همچو خون بسته گردید راه .
دورنمای آن کم کم محو و در تاریکی غوطه ور میشد. (سایه روشن صادق هدایت ص 12).
در آن کو به خون غوطه ور شد نگاه
ز خون همچو خون بسته گردید راه .
دورنمای آن کم کم محو و در تاریکی غوطه ور میشد. (سایه روشن صادق هدایت ص 12).