غمین گشتن
لغتنامه دهخدا
غمین گشتن . [ غ َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) غمناک شدن . اندوهگین شدن . غمگین گشتن :
غمین گشت رستم ببازید چنگ
گرفت آن سر و یال جنگی پلنگ .
بدانست سرخه که پایاب اوی
ندارد غمین گشت و پیچید روی .
دو هفته همی گشت با یوز و باز
غمین گشت از رنج و راه دراز.
غمین گشت رستم ببازید چنگ
گرفت آن سر و یال جنگی پلنگ .
بدانست سرخه که پایاب اوی
ندارد غمین گشت و پیچید روی .
دو هفته همی گشت با یوز و باز
غمین گشت از رنج و راه دراز.