غمگین داشتن
لغتنامه دهخدا
غمگین داشتن . [ غ َ ت َ ] (مص مرکب ) غمگین کردن . اندوهناک کردن :
تو دل را بدین کار غمگین مدار
میان دو ابرو پر از چین مدار.
تهمتن بدو گفت کای شهریار
دلت را بدین کار غمگین مدار.
دل از دیری کار غمگین مدار
تو نیکی طلب کن نه زودی کار.
تو دل را بدین کار غمگین مدار
میان دو ابرو پر از چین مدار.
تهمتن بدو گفت کای شهریار
دلت را بدین کار غمگین مدار.
دل از دیری کار غمگین مدار
تو نیکی طلب کن نه زودی کار.