غمگساری
لغتنامه دهخدا
غمگساری . [ غ َ گ ُ ] (حامص مرکب ) دفع ملالت و دلتنگی . (ناظم الاطباء). گساردن غم . غمخواری . غمزدایی . دلداری و دلجویی :
هرچند که غمگین بود نخواهد
از پشه خردمند غمگساری .
غمگساری در ابر میجویم
برق او دید هم نمی شاید.
در جهان هیچ سینه بیغم نیست
غمگساری ز کیمیا کم نیست .
|| مودت و دوستی ورفاقت و مؤانست و همدمی . (ناظم الاطباء). رجوع به غمگسار شود.
هرچند که غمگین بود نخواهد
از پشه خردمند غمگساری .
غمگساری در ابر میجویم
برق او دید هم نمی شاید.
در جهان هیچ سینه بیغم نیست
غمگساری ز کیمیا کم نیست .
|| مودت و دوستی ورفاقت و مؤانست و همدمی . (ناظم الاطباء). رجوع به غمگسار شود.